مثل زخمی شعله ور با یاد زهرا در غروب 
ارغوانی می شود پهلوی دریا در غروب 

دسته دسته از شقاوت دشنه می بارند و من 
می نشینم، می شمارم زخمها را در غروب 

ابرها اندوه را تا بی نهایت می برند 
مثل آهی خسته از یک مرد تنها، در غروب 

همنوا با اشک جاری از نگاه نخلها 
آسمان هم می کند آهنگ دریا در غروب 

ای کمال آفتاب، ای قبله گاه آسمان! 
کی به پایان می رسد این شام؟ آیا در غروب 

گر بنوشد آسمان از آفتاب چشم تو 
می توان از نو طلوعی کرد، حتی در غروب 

سید اکبر میرجعفری


دسته ها :
جمعه بیست و هشتم 1 1394
ز سید بحرالعلوم نقل شده: 
که در خواب دیدم که به خادمت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها مشرف شدم و جدۀ بزرگوارم کاسه ای از آش به من داد و خوردم که هرگز آن طور آشی نخورده بودم، بسیار با لذت بود. 
تا آنکه بعد از مدتی به زیارت خراسان مشرف شدم، در نیشابور، میزبان آش آورد که به نظرم مثل همان آش بود که در خواب خورده بودم و شباهت به آن داشت. 
از میزبان پرسیدم: این آش چه نام دارد؟ 
گفت: در این منطقه این را آش فاطمه سلام الله علیها می گویند. [1] 
ای عصمت حق بنت رسول ادرکنی 
ای مات جلال تو عقول ادرکنی 
ام النجباء شفیعه روز جزا 
یا حضرت زهرا بتول ادرکنی 
«صغیر اصفهانی» 


[1] داستانهائی از زندگی علماء از قصص العلما: ص 30

دسته ها :
جمعه بیست و هشتم 1 1394


شیخ کاظم از شعرای اهل بیت و نوابغ فحول بوده و در محله او یک نفر ناصبی دکاّن داشت، شیخ کاظم همه روزه صبح که از مقابل دکان او عبور می کرد بعد از سلام و تحیّت درباره خلفای غاصب جملاتی می گفت و کلماتی می سرود که آتش خشم آن ناصبی زبانه می کشید و دیده های او سرخ می شد و رگهای گردن او پرخون می شد ولی چاره ای جز سکوت نداشت تا اینکه جانش به لب آمد و طاقتش تمام شد ناچار به نزد قاضی رفته شکایت کرد قاضی گفت: من نمی توانم مرد به این معروفی را بقول تو یک نفر تعقیب بنمایم و او را مورد مجازات قرار دهم تو باید دو نفر که من به امانت و راستی آنها اطمینان دارم، در پس دکّان خود قرار بدهی تا کلام او را بشنوند، آن وقت من موافق قانون می توانم او را تعقیب بنمایم بالاخره قرار بر همین شد، آن مرد ناصبی دو نفر که مورد اطمینان قاضی بودند در پس دکّان خود مخفی کرد. 
در همان شب شیخ کاظم در عالم رؤیا صدیقه طاهره سلام الله علیها را در خواب دید که فرمودند: 
یا شیخ غیرّ مقالتک یعنی سخن خود را تغییر بده، چون از خواب بیدار شد دانست که مقاله همان کلام مخالف با تقیّه است که با صاحب دکاّن همه روزه می گفت، امروز بعد از سلام و تحیّت با تمام نرمی و آرامی گفت: ای برادر تا چند امروز و فردا می کنی و این 50 لیره را به من نمی دهی همه روزه من دَرِ دکّان تو می آیم و از تو مطالبه می نمایم و هر روز یک عذری برای من می آوری من اگر بخواهم به تو فشار بیاورم می توانم یک ساعتِ پول را از تو بگیرم، می روم نزد قاضی شکایت تو را می نمایم ولی من نمی خواهم تو را اذیت کرده باشم صاحب دکّان از این سخنان مبهوت گردید مثل کسی که در خواب سنگینی فرو رفته بود سپس سر برداشت، گفت: شما چرا سخنان همه روزه را نمی گوئی، شیخ کاظم بر آشفت، فرمود: حیا نمی کنی که مرا مسخره و استهزاء می نمائی مگر من روزهای دیگر به غیر از این که با کمال ملاطفت و نرمی و آرامی مطالبه این 50 لیره را از تو می کردم سخن دیگری می گفتم؟ همانا با شما مردم نمی شود با انسانیت عمل نمود. 
شیخ کاظم این را گفت و از پس کار خود رفت. آن دو نفر از پس دکّان بیرون آمدند و سخنان درشت به صاحب دکّان گفتند و رفتند به نزد قاضی آنچه دیده بودند شرح دادند، قاضی فرمان داد صاحب دکّان را احضار کردند و بعد از توبیخ و سبّ و شتم بسیار، فرستادند شیخ کاظم را حاضر کردند، قاضی از او احترام زیادی کرده او را به نزد خود نشانید و گفت: شما چرا قضیه خود را زودتر به من خبر ندادید، شیخ کاظم فرمود: (یا حضرت القاضی من این علمت قصتنا و انا ما ذکرت هذه القضیه عند احد). (ای جناب قاضی از کجا پی به قصه ما بردی و حال آنکه من این قضیه را برای کسی نگفته بودم)، 
قاضی ماجرا را از اول تا به آخر شرح داد، شیخ کاظم روی به مرد ناصبی صاحب دکان نمود و فرمود این جزای احسان من بود به تو، که چنین تهمتی به من بزنی، قاضی از نرمی و آرامی شیخ کاظم تعجب کرده با کمال خشم روی به مرد صاحب دکاّن نموده، گفت: الساعه 50 لیره را باید حاضر کنی و الا دچار عقوبت سخت خواهی شد، صاحب دکان 50 لیره را حاضر کرد و چاره ای جز تسلیم برای خود ندید، قاضی وجه را تسلیم شیخ کاظم نمود و از او معذرت خواست. چون روز دیگر شد شیخ کاظم از دَرِ دکان مرد عبور کرد سخنان همه روزه خود را از سر گرفت، آن مرد جملات بسیاری بر آن افزود و با شیخ کاظم همزمان گردید بعد از آنکه سبّ و شتم بسیاری به پیشوایان خود نمود، شیخ کاظم را قسم داد که جهت چه بود که آن روزیکه من دو نفر را پس دکاّن خود مخفی کردم که کلمات تو را استماع بنمایند شما کلام خود را تغییر دادی، شیخ کاظم فرمود: اگر بگویم مرا تصدیق نخواهی کرد، گفت: البته تصدیق خواهم کرد، شیخ کاظم قصّه خواب خود را بیان نمود، نور ایمان در دل صاحب دکاّن تابیدن گرفت و مستبصر گردید و در صف شیعیان با اخلاق وارد شد و شیخ کاظم 50 لیره او را به او رد کرد.[1] 



[1] ریاحین الشریعه: 167

دسته ها :
جمعه بیست و هشتم 1 1394
اهانت عمر به فاطمه سلام الله علیها در منابع اهل سنت آن گاه افرادی  به قیافه انسان  واز امت او با یادگار او چنین رفتار  کردند ... انسان تعجب می کند که چطور اصحاب پیامبر علیه السلام ساکت ماندند حتما به دستور علی علیه السلام  رعایت مصالح امت  اسلامی را نمودند  وگرنه چطور ممکن است که جلوی چشم همان  اصحاب  که مخاطب پیامبر  علیه السلام در غدیر خم وموارد بی شمار دیگر بوده اند این همه فجایع  رخ دهد بیان این فجایع فقط در تاریخ شیعه نیست اهل سنت هم بسیاری از فجایع رانقل کرده اند.ابن حجر عسقلانی در ترجمه احمد بن محمد بن سری نقل می کند که(ان عمر رفث فاطمه حتی اسقطت محسنا)عمر با لگد به سینه فاطمه سلام الله علیها کوبید تا محسن را سقط کرد(لسان المیزان1/268).شهرستانی در ملل ونحل ج 1 ص57 از نظام نقل می کند(ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت الجنین من بطنها وکان یصیح احرقوا دارها بمن فیها)عمر روز بیعت شکم فاطمه سلام الله علیها را کوبید که طفلش را ساقط کرد عمر همچنین در آن روز فریاد میزد که خانه فاطمه سلام الله علیها  را با همه کسانی که در آن  هستند آتش بزنید.صلاح الدین صفدی شافعی متوفی 764 نیز از نظام نقل می کند که(ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها)عمر در روز بیعت بر شکم فاطمه سلام الله علیها کوبید که محسن را اسقاط نمود.(الوافی بالوفیات5/347)وهمچنین به کتاب (المختصر فی اخبار البشر)تالیف ابن ایوب شافعی ج1 ص156 ط بیروت رجوع کنید ونیز به کتاب (المصنف) ج7  ص432 تالیف ابوبکر بن محمد بن عثمان ونیز شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2 ص45 و56 وکتاب (السقیفه والخلافه) تالیف عبد الفتاح عبد المقصود ص14 وکتاب (الملل والنحل) تالیف شهرستانی ج1 ص75 ط بیروت و(مروج الذهب) تالیف مورخ امین (مسعودی)ج3 ص68 و(تاریخ یعقوبی)ج2 ص126 ط بیروت وکتاب (المعارف) تالیف ابن قتیبه ص210و (الامامه والسیاسه) تالیف او ص12 و...از این مدارک وغیر آن به خوبی معلوم میشود که همه ی این کار ها هم به دستور ابو بکر بوده است. ابن قتیبه در آن جا پس ازآن جریان می گوید: فاطمه به ابو بکر گفت: به خدا قسم در هر نمازی که می خوانم به تونفرین می کنم.اساسا چه کسی جرئت داشت که بدون خواست حکومت به چنین کار مهمی دست بزند؟(بر گرفته از کتاب لولا فاطمه _ایت الله گرامی)  
دسته ها :
چهارشنبه هشتم 2 1389
عبدالله بن عباس می گوید:رسول خدا(ص) در بستر وفات به شدت گریست چنانکه اشکش محاسن مبارک اورا تر کرد به او عرض کردند ای رسول خدا برای چه گریه میکنی؟فرمود برای ذریه وفرزندان خود وآنچه شریران امتم پس از من نسبت به آنان مرتکب می شوند می گریم.گویا فاطمه را می بینم که پس از من مورد ظلم وستم واقع شده وفریاد می زند(آه پدر جان)و هیچکس او را یاری نمی کند.فاطمه(س) این موضوع راشنید وبه گریه درآمد پیامبر فرمود  دخترم گریه نکن.عرض کرد برای آنچه پس از شما بر سرم بیاورند گریه نمی کنم بلکه برای فراق و دوری شما می گریم.فرمود مژده باد تو را ای دختر محمد که زود به من خواهی پیوست وتو اولین نفر از اهل بیت منی که به من ملحق خواهد شد.(بحارج43 ص156)فقدان پیامبر (ص) برای زهرا(س) بسیار اندوه بار سنگین بوددر روایات ذکر شده که آن گرامی پس از پیامبر شب و روز در گریه واندوه عزاداری بود و گاه از شدت گریه بیهوش میشد.(مناقب شهر آشوب ج3 ص137)
دسته ها :
پنج شنبه بیست و دوم 11 1388
X